بهترین هدایای ما ادکلنهایمان بود، شاید جزء معدود وسایلی که برایش هزینه زیادی میکردیم، آن هم هر کداممان به انتخاب دیگری. محسن به شدت آدم احساساتی بود و حتی طاقت بیماری محدود بچهها را هم نداشت. اواخر میگفت مأموریتهای بیش از چهار روز نمیتوانم بروم، نمیتوانم دوری بچهها و تو را تحمل کنم.
آقا محسن حفظ قرآن را هم شروع کرده بود، آن هم از زمانهای اضافه در اتومبیل تا محل کار. مدرسه عالی شهید مطهری که حضرت آیتالله امامی کاشانی آنجا بودند محل کار او بود که زیرمجموعه مجلس شورای اسلامی محسوب میشود. وقتی هم به سفر میرفتیم، کاغذی به دست میگرفتم، محسن قرآن را میخواند و من اشکالات او را یادداشت میکردم.
شهید فرامرزی مؤسس دارالقرآن مجلس شورای اسلامی بود. این گزینه را هم کنار موارد دیگری که او را اختصاصی و الگو میکند قرار دهید.
حاج آقا ( امامی کاشانی ) میگفت دوست داشتم شهید شود اما نه در این سن! رابطه عاشق و معشوقی آقا محسن با حاج آقا امامی کاشانی خودش قصهای بلند است. حتی به او نگفته بود که به سوریه میرود. بعد از رفتن محسن درصدد بود به حاج قاسم سلیمانی پیغام بدهد که فرامرزی را برگرداند! بگوید چرا او را بردید؟
حاج آقا استخاره گرفت که او را برگردانند که گویا قرآن او را ملامت کرده بود که مانع از رفتن آقا محسن شود «ما صلاح بندگانمان را بهتر میدانیم!»
وابستگی شدید آیت الله امامی کاشانی به شهید فرامرزی زبانزد خاص و عام بود. آنقدر که به او میگفتند تو دست راست حاج آقا هستی و حتی میگفتند تو پسر حاج آقایی! حاج آقا وقتی خبر شهادت فرامرزی را شنیدند گفتند انگار که پسرم را از دست دادهام...
در عمل جراحی که حاج آقا در ماه مبارک رمضان داشتند شهید محسن کنار ایشان ماندند. حاج آقا میگفتند هیچوقت فراموش نمیکنم که وقتی بعد از جراحی لحظهای به هوش آمدم، آقا محسن برای پهلوبهپهلو کردن من دستش را زیر کمر من برد و همان لحظه به خواب رفتم. بعد از مدتی نسبتاً طولانی همسرم آمد مرا بیدار کرد و گفت حاج آقا چه میکنی! دست آقای فرامرزی حدوداً 20 دقیقه است که زیر کمر شما مانده و تکان نداده تا شما بیدار نشوید! برای همه محبت، احترام و مهربانی او بیش از اندازه بود.